وبلاگ شخصی که عنوان ندارد

روزمرگی که خزه، تراوشات ذهنی یک انسان

پست هجدهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/8/3 16:48 ·

بعد از حدود 2 ماه دوباره به قسمت تایپ اینجا برگشتم. طی این دوماه موفقیت داشتم، شکست داشتم، ناراحتی و غم داشتم و خوشحالی و شادی هم مرا تنها نگذاشت. تصمیم های مهم برای زندگی ام گرفتم و بعضا به آن ها رسیدگی نکردم

به بن بست در زندگیم رسیدم. دیشب اولین کشیک چشم پزشکی بودم و به این رشته بعد از کلی انزجار از جای جای پزشکی علاقه مند شدم. وضعیت جوری است که مجبورم نادیده بگیرم این علاقه رو چون وضعیت درسیم فاجعه است. همه چی زندگیم بهم ریخته. هدف زندگیم گم شده و رها شده میان همه جام. نمیدونم دارم و باید با زنددگیم چیکار کنم. اعتیاد داره زندگیمو نابود میکنه و فک کنم دوباره باید سرترالین رو شروع کنم. اوضاع بدیه. بار اولم نیست که دارم تجربش میکنم و ترس اینکه با آخرم نباشه داغونم میکنه. با نصف خونوادم در ارتباط نیستم. نمیدونم نوشتن اینا کمکی میکنه یا نه ولی خب فعلا تنها کاریه که میتونم بکنم. دارم گند میزنم به فرصت های روبه روم. یه آفر شغل نویسندگی بم شده اما از بس امروز فردا میکنم داره میپره از دستم.

سریال و فیلم و گوشی و ش منو داغون میکنه. خودم دارم میبینم ذره ذره از دست رفتنمو. چی بگم دیگه. هیشکی هم از اینجا خبر نداره و بازم خود سانسوری دارم
خدا به داد همه ما برسد


 

پست هفدهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/6/7 16:31 ·

این مغز بی صاحاب مانده، ول نمیکند از بس پیله میکند به موضوعاتی که الان یا اصلا زمان فکر کردن در موردش نیست، یا نمیتواند کاری در موردش بکند. بهرحال وقت و انرژی منو میگیره و تهشم هیچی عایدت نیست. فکر و فکر که فلان چیزو چ کنی، فلانی رو چ کنی در موردش، اون چی فکر کرد، این چی فکر میکنه، اون در مورد این چی فکر میکنه و هزارتا چیز دیگه. اخه به چه کارت میاد؟؟

شایدم یه واکنش دفاعیه، شایدم خودش یه واکنش دفاعی درست میکنه. تو وضعیتی که نیازم به درس خوندن زیاده، این مغز ما شده قوز بالا قوز و فقط فکر میکنه که نکنه بدبختی و مصیبت فردا روزی به وجود بیاد. فردا روزی که اصلا معلوم نیست ادم زندس مردس. هرچی میخام خودخواه باشم، بگم فلانی: اصن این موضوعی ک فکر میکنیا، تهش سه‌تا اتفاق میفته تو احتمالاتت، اولیش بیفته ک همه چی خوب و خوشه، دومیش بیفته یکی دیگه ضرر میکنه، سومیش بیفته یه بنده خدای دیگه ضرر میکنه. من نمیدونم ارزش عمر و زندگی کی انقد مهم شد که صدقه سر برنامه ریزی براش همون عمرو از دست دادیم. اصن ذره ای نظم تو حرفام نیست و اومدم صرفا هرچی تو مغزمه رو خالی کنم شاید بتونم خبر مرگم درست بتونم درس بخونم. 

بحث اینجاس آدم امید نداره. امید که داشته باشی به‌ یکی یا یه چیزی، دلتو خوش میکنی میری میرسی به بقیه کارات.ندارم امید ندارم به کسی یا چیزی. نماز و مناجات سر خودشه ولی اینجور جاها که میرسه میفهمم درست نیست و محکم نیست اعتقاداتم. مرد حسابی انقد امید به خدا مینویسی اخر همه متنات، اگه امید داشتی که اینجوری خالی نمیکردی. یعنی دارم حساب میکنم خدا بخواد میتونه هر سه تاشو بچینه، هرسه تاشو یه جور خوبی هندلش کنه و نذاره آب تو دل من تکون بخوره. مگه ایمان چیزی غیر اینه؟ خیلی عجیبه انقد خیر سرت تو هم سن و سالات ادعای فهم خدا پیغمبریت بشه و تهش بفهمی اینه ایمان، اینه که باید سرجاش باشه که دلت قرص باشه و میفهمی این نبوده کل مدت. چه کنم و چیکار کنمو خودش میدونه تقصیر من خره که فراموشش کردم.

نوشتن امروزم نتیجه گیری خوبی داشت برام هرچی بود

به امید خدا

 

 

پست شانزدهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/5/28 19:45 ·

این روز ها وبلاگ از یک جا برای منبر رفتن من، تبدیل به یک مکان برای ناله و ناراحتی من شده. چیزی که امروز خبری ازش نیست و در حال حاضر اومدم اعتراف کنم که جملات کلیشه ای بهترین راهکار ها هستش اگه درست بهش عمل کنید. در هر زمینه ای. یعنی در هر راهکاری و مشکلی بگردید و تیپیک ترین جوابا و راهکارها رو پیدا کنید، احتمالا مسیر از همون میگذره.

به رسم ادب

به امید خدا

پست پانزدهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/5/26 20:25 ·

بعد از سه هفته پای این نامه نویسی ها به خودم نشستم. امروز یاداوری ناراحت کننده ای برای من بود و نمیدونم میتونم بگمش یا نه. انگتر دارم برمیگردم به ارزش ها و چارچوب های ده سال پیشم. خوب یا بدشو نمیدونم اما ناراحتم که داخل اونا نیستم. وضعیت درسی فاجعه، کارای فوق برنامه بی ثمر و منی که شرایط برام مهیاست و حتی روم نمیشه گردن کسی یا چیزی بندازم. واقعا نمیدونم باید چه کنم با این وضعیت و خودم. هیچی ندارم بگم. زبان قاصر است و کار زیاد و رمق کم

یا علی مدد

پست چهاردهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/5/8 20:04 ·

آقا سینا دارن با تلفن حرف میزنن و ما به این فکر افتادیم اینجا پست بگذاریم این قسمت اول بقیشو ادیت خواهیم زد

ادیت: تلفنش تموم شد و چشم روزگار نزنم شرایط بر وفق مراد است. اینجانب فردا اولین کشیک تاریخ خویش را خواهم رفت و سرویس غیور عفونی را کن فیکون خواهم کرد. دستمایه شوخی است که اینجا بدون فکر و سنتز کلی مینویسم و در مورد قلب 50 کلمه به ذهنم نمیرسه. نه که نرسه ولی برسه هم سختگیرم پاش. اینجا به یه ورم نیس چی مینویسم با عرض پوزشا. پس فردا امتحان اخلاق و درگیری کار های المپیاد. کاملا بی ربط یادم اومد سینا رو دوسش دارم بچه گل و پاکیه. خلاصه همین.

به رسم ادب

به امید خدا