پست هجدهم

بعد از حدود 2 ماه دوباره به قسمت تایپ اینجا برگشتم. طی این دوماه موفقیت داشتم، شکست داشتم، ناراحتی و غم داشتم و خوشحالی و شادی هم مرا تنها نگذاشت. تصمیم های مهم برای زندگی ام گرفتم و بعضا به آن ها رسیدگی نکردم
به بن بست در زندگیم رسیدم. دیشب اولین کشیک چشم پزشکی بودم و به این رشته بعد از کلی انزجار از جای جای پزشکی علاقه مند شدم. وضعیت جوری است که مجبورم نادیده بگیرم این علاقه رو چون وضعیت درسیم فاجعه است. همه چی زندگیم بهم ریخته. هدف زندگیم گم شده و رها شده میان همه جام. نمیدونم دارم و باید با زنددگیم چیکار کنم. اعتیاد داره زندگیمو نابود میکنه و فک کنم دوباره باید سرترالین رو شروع کنم. اوضاع بدیه. بار اولم نیست که دارم تجربش میکنم و ترس اینکه با آخرم نباشه داغونم میکنه. با نصف خونوادم در ارتباط نیستم. نمیدونم نوشتن اینا کمکی میکنه یا نه ولی خب فعلا تنها کاریه که میتونم بکنم. دارم گند میزنم به فرصت های روبه روم. یه آفر شغل نویسندگی بم شده اما از بس امروز فردا میکنم داره میپره از دستم.
سریال و فیلم و گوشی و ش منو داغون میکنه. خودم دارم میبینم ذره ذره از دست رفتنمو. چی بگم دیگه. هیشکی هم از اینجا خبر نداره و بازم خود سانسوری دارم
خدا به داد همه ما برسد