پست یازدهم

Doctor B Doctor B Doctor B · 1403/5/5 18:05 · خواندن 1 دقیقه

بعد از مدت ها در اوج شلوغی ها و کار هایی که ریز و درشت به سرمان ریخته، گفتیم سری بزنیم به بلاگ عزیزدل که هرچه میگذرد، بی آنکه بدانیم چرا عزیزتر میشود برایمان. روز های سختیست. عفونی و سنگینی کارهایش به نسبت تنبلی های قبل و بعد از یک طرف، کارهای پژوهشی از طرف دیگر و پروژه المپیاد از سوی دیگر عرصه را برایمان تنگ میکنند. عرصه ای که هرچه تنگ تر میشود جذاب تر است. خدا کمکی کند از این مهلکه جان سالم تنها که نه، با موفقیت رد شویم. دلمان گرفته عصر جمعه ای. دلم میخواست بنشینم و از جمله زیبایی که از یک دوست گاومان شنیدم نقل قول کنم و صحبتی در آن راستا کنم، اما نای منبر رفتن ندارم. لپتاپ جان برگشته و با او داریم تایپ میکنیم و هرچه آدمیزاد تلاش میکند سبک کند وسایل را، اما باز هم تایپ با کیبورد فیزیکی چیز دیگریست. 

طی 24 ساعت اخیر گناهی کرده ام و اینکه چه چیز است بماند. دلمان سیاه شده و از درگاه خداوند طلب مغفرت میکنیم. فردا امتحان داریم و نمیدانم این زندگی صنعتی و ماشینی امروز چرا ولکن ما نیست. بگذار عزای گناهم را بگیرم. بگذار سوگ دلم را بگیرم. بگذار نفس بکشم که چه کنم این فضا را.

خلاصه دلمان گرفته و نمیدانیم برای چیست. جمعه است یا امتحان یا خستگی یا گناهی که گم شده این میان. دلمان کما میخواهد. نمیدانیم چطور است فقط یک خواب سه ماهه میخواهیم بی اتلاف وقت. ناشکری عمر نمیکنم فقط دلم میخواهد آنچه بقیه و سیستم میخواهد را بزنم زیرش. خدا عاقبت بخیرمان کند که روزگار مسیر عجیبی در دنیا در پیش گرفته.

به رسم ادب

به امیدخدا